Sunday, July 6, 2014

Astronomy Domine








سال 2006 مثل الان نبود که وقتی هنوز پلک‌های میّت رو نبستن، توییتر و فیس‌بوک پر بشه از  پبام‌های R.I.P! روز بعدش فهمیدیم. یعنی اول آرمین خبردار شد. زنگ زد به خونمون که آره تو بی‌بی‌سی خونده Syd Barreett مرده. اون‌طوری جا نخوردم. فک کنم یه "نه بابا؟!"ی غیر ارادی گفتم و واسه سه چار ثانیه ساکت شدیم. توی سرم پیچید: آرنولد لیـــــن... -احتمالن واسه این‌که آهنگ محبوب آرمین بود. بهش گفتم: "خب بیا چاررا ولیصر دیگه!" سر و ته ما البرزی‌ها رو که می‌زدی، حوالی کالج و چاررا ولیعصر قرار می‌ذاشتیم آخه تقریبن از خونه‌هامون هم به یک فاصله بود

.رفتم یه عکس سید رو از کتاب "دیوار" ابراهیم نبوی قیچی کردم چسبوندم روی یه مقوای آچار

-

طبق معمول از وقتی پل کالج تموم می‌شه تا خود چارراه ترافیک بود و منم از تاکسی پیاده شدم. این کت‌شلوارفروشی‌های پیاده‌روی بالایی خیابون جزء پوچ‌ ترین صنف کسبه تهران بودن و شاید هنوز هم باشن! یه سری مغازه گنده و ردیف بغل هم با نورپردازی یه‌دست مهتابی و کف موزاییک. Tهای نظافتشون هم به درختای تو باغچه ردیف بودن. تک و توک یه تازه دومادی با خونوادش توی یکی از مغازه‌ها می‌دیدی که داشتن پارچه انتخاب می‌کردن یا کت‌شلوار پرو می‌کردن! فروشنده‌هاشون هم مگس می‌پروندن و اکثرن بعداظهر‌ها روی یه صندلی بیرون می‌نشستن. واسه همین قیافه خیلی‌هاشون رو دیگه از بر بودم تو این سالا. پیچیدم پایین توی رازی...

-

تیر 85 بود و اولین سال دانشگام رو تموم کرده بودم.  ولی بیشتر از بعد‌ترهاش با آرمین و حسام معاشرت می‌کردم. از 82، سوم دبیرستان، با جفت‌شون سر دو تا کتاب بُر خوردیم: حسام، ناتور دشت رو ازم گرفت، یه زنگ خوند و بعد با هم رفیق شدیم. اما با آرمین، به رغم یه سری اختلاف فاز جرئی!، سرِ پینک فلوید خیلی دوست شدیم. "یک نعلبکی پر از اسرار" رو دیده بودم دستش. اون روزا بود که ترانه‌های کلی از گروه‌ها و خواننده‌ها، گاهن با کلی ترجمه مختلف، منتشر می‌شد. من، هم ترانه‌های نشر ثالث‌ پینک فلوید رو داشتم، -همونی که ترجمه‌هاش هم کلی غلط غولوط داشت!- ،هم "دیوار" ابراهیم نبوی رو که زیر یه سری جملاتش خط کشیده بودم و زنگای تفریح برای
"رحیمی"، یکی از بچه بسیجی‌‌های مدرسه، پرزنت می‌کردم که ببین چه حرفای خوبی می‌زنن!


-
از یه سوپری تو رازی یه بسته شمع خریدم. از اینا که فرتی آب می‌شن و واسه شام غریبانه! نشستم دور صندلی‌های بتونی دور تئاتر شهر منتظر آرمین که فک کنم خیلی منو نکاشت -برعکس خیلی دفعه‌ها!- عکس "سید" رو وسط‌مون گذاشتیم و دوتا شمع هم این ور اون ورش روشن کردیم و با هم اصلن حرف نزدیم. چند نفری رد می‌شدن نگاه می‌کردن یا می‌ایستادن چند لحظه‌ای. تقریبن کسی نشناخت‌اش. جز یه نفر که می‌گفت رفیقمه! تا دو سه سال بعدش جای شمع‌های آب شده روی بتن مونده بود.


-
 بیوگرافی پینک‌فلوید رو که همه می‌دونین. سید برت، نابغه‌ی همیشه نشئه، قلب‌اش بود حتی با حضور خیلی کوتاهش. پینک‌فلوید بعد از سید برت، در دوران دوران طلایی‌اش تا The Wall، با وجود شکل و شمایل غول‌آسا و سلطنت‌اش روی Art Rock، با آلبوم اولش خیلی فرق داشت. 
 جدا از پینک فلوید، با در نظر گرفتن آلبوم‌های درخشان سلوی برت، می‌شه به جرئت اون رو تاثیرگذار‌ترین چهره موزیک راک دونست. حتی باب دیلن هم چنین تاثیری نداشت. تاثیرش رو می‌شه به وضوح از از گلم راک و بریان اینو و دیوود بوئی دید تا Space Rock و فلمینگ لیپز و Spiritualized تا  سایکدلیک راک و نئو سایکدلیک و... حتی موزیک الکترونیک.
-  
الان که بعد از 8 سال به اون روز کناز تئاترشهر و خودم و آرمین نگاه می‌کنم، یه جورایی لذت می‌برم! نمی‌دونم چه کسای دیگه‌ای داشتن توی تهران یه نیمچه مراسم ختمی واسه مرگ "سید برت" می‌گرفتن یا ناراحت بودن. شاید اگر امسال می‌مرد کلی کافه‌ و کتاب‌فروشی و این‌ور اونور همین کار ما رو انجام می‌دادن، اما اون موقعیت برای ما، چیزی نبود که بخوایم باهاش خودنمایی کنیم یا چی. یه کار طبیعی و خودجوش بود. من شیفته پینک‌فلوید بودم. توی 17 سالگی، اولین وبلاگ‌م قبل از سیزیف، اوماگوما بود که چندماهی راجع به پینک‌فلوید، از سر شور و ذوق مطلب می‌نوشتم. می‌شد یکی‌مون مثلن واترزی بود یا یکی مثل من بیشتر گیلموری. اما همه‌مون در درجه اول پینک‌فلویدِ دوران برت و دوران طلایی میسون/رایت/واترز/گیلمور رو دوست داشتیم. یه‌ روزی رو یادمه که از مدرسه برمی‌گشتم خونه و توی راه پله داشتم فکر می‌کردم که هیچ وقت عشق پینک‌فلوید از دلم بیرون نمی‌ره که نرفت، گرچه سال‌هاست علاقه‌ام رو به بخشی از کارای پروگرسیو و سیاسی فلسفی واترز و گیلمور از دست دادم. اما، من با پینک‌فلوید بالغ شده بودم و اون شمع روشن کردن برای از دست رفتن "الماس خوش‌تراش‌"اش -که مدت‌ها خاموش شده بود- جزو درست‌ترین برهه‌های زندگی‌م بود.



No comments:

Post a Comment